دل تنها
به نام او چید بالم را که تا شاید وفادارم کند چون کبوتر ها به آزادی گرفتارم کند تا بداند بازهم پر می کشم سوی قفس بازهم با دست خود حتی اگر تارم کند موج با اینکه سرش بر سنگ خورده بارها سوی ساحل تاخت با سیلی که آزارم کند مرگ می آید ولیکن بی خبر،دانی چرا؟ تا ز شوق لحظه ی دیدار سرشارم کند شاید او در حال صادر کردن حکم است،تا راهی حبس اَبد در قاب دیوارم کند باز هم امشب نقاب آینه بر چهره داشت تا یقیناً بیشتر از خویش بیزارم کند آدم و حوا،سپس هابیل وقابیل و...ولی من نمی خواهم خدا بیهوده تکرارم کند موضوع مطلب : پنج شنبه 90 مرداد 6 :: 12:2 عصر :: نویسنده : رضا
قمار عشق .... تاس می ریزم.... مثل همیشه تاس می خندد به خیال من .... تاس بریز.. جفت شش... مثل همیشه تو بردی ... و من هر روز می بازم در قمار روزگار ... به چه میخندی؟ به لب های دوخته شده ام یا نگاه سرد خاموشم؟؟ باز هم تاس بریز... من حذف می شوم از بازی.... داور بر می خیزد و با لبخندی دستهایت را می فشارد.... تو بردی... و با نیشخندی می گوید : بازنده محکوم است به تنهایی.... لبهایت می خندند و چشمان من از شکوه لبخند تو مات می شوند و در این اندیشه ام که زیباترین چیز در دنیا لبخند توست... موضوع مطلب : سه شنبه 90 مرداد 4 :: 12:20 عصر :: نویسنده : رضا
روحم آغشته به آن زهر سکوتی ست که در باور من مثل عطش میماند تشنه روح من است واژه ها در قفس تنگ زمان میمیرند شاعران باز هم از دست خدا دلگیرند کاش می شد همه ی فاصله ها را برداشت جای آن واژه ی دیدار گذاشت کاش می شد همه جا را امشب رنگ یک رنگی زد با تو بودن نفس تند مرا میشکند با تو بودن مثل آرامش دریای غزل میماند بی کران و آرام کاش از دیده شب اشک غزل جاری بود کاش از تازگی ناب اهورایی چشمان تو می نوشیدم چشمه ی مرگ کنارم جاریست و دل خسته ام انگار که محتاج کمی دلداریست لحظه ها هم نفس تند مرا حس کردند که پر از خواهش عاشق شدن است کاش عاشق بودی... موضوع مطلب : زندگی به مرگ گفت: اما مرگ تنها گوش می داد. دیوانه لا اقل بگو چرا محکوم به مرگم؟؟؟ موضوع مطلب : پنج شنبه 90 تیر 30 :: 3:11 عصر :: نویسنده : رضا
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت. روزی که کمترین سرود بوسه است و هر انسان برای هر انسان برادری ست . روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند قفل افسانه ایست و قلب برای زندگی بس است. روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی . روزی که آهنگ هر حرف ، زندگی ست تا من به خاطر آخرین شعر رنج جستجوی قافیه نبرم. روزی که هر حرف ترانه ایست تا کمترین سرود بوسه باشد . روزی که تو بیایی ، برای همیشه بیایی و مهربانی با زیبایی یکسان شود . روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم... و من آنروز را انتظار می کشم حتی روزی که دیگر نباشم . موضوع مطلب : شنبه 90 تیر 25 :: 3:28 عصر :: نویسنده : رضا
السلام علیک یا صاحب الزمان(عج) همچو خورشید تا به کی تنها ای همایون،همای پرده نشین ای رایحه ی دلنشین باغ هستی، تو همچنان در غیبت و چشم به راهانت در شرار هجران... ای بقیه الله... دلدادگانت، هر چند سیه کردار، در انتظار پگاه و عاشقانت، اگر چه شرمسار، اما دیده به راه، و زبانشان به سینه سوزیشان گواه، که: الی متی احار فیک یا مولای... میلاد مهدی(عج)، تصنیف سرخ ترانه های انتظار بر شماها مبارک باد موضوع مطلب : جمعه 90 تیر 24 :: 3:27 عصر :: نویسنده : رضا
می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست موضوع مطلب : چهارشنبه 90 تیر 22 :: 12:58 صبح :: نویسنده : رضا
عشق چیزی است که بیشتر ازهر چیزی داشتش را دوست داریم، و بیشتر از هر چیزی دادنش را دوست داریم ، و هیچ کس در نمی یابد که عشق همان چیزی است که همواره داده می شود ....... و پذیرفته نمی شود جبران خلیل جبران موضوع مطلب : سه شنبه 90 تیر 21 :: 12:33 صبح :: نویسنده : رضا
باز دیشب به تو اندیشیدم موضوع مطلب : |
منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 17
بازدید دیروز: 51
کل بازدیدها: 337610
|
||