دل تنها
جمعه 90 مرداد 7 :: 2:43 عصر ::  نویسنده : رضا       

به نام او

چید بالم را که تا شاید وفادارم کند

چون کبوتر ها به آزادی گرفتارم کند

تا بداند بازهم پر می کشم سوی قفس

بازهم با دست خود حتی اگر تارم کند

موج با اینکه سرش بر سنگ خورده بارها

سوی ساحل تاخت با سیلی که آزارم کند

مرگ می آید ولیکن بی خبر،دانی چرا؟

تا ز شوق لحظه ی دیدار سرشارم کند

شاید او در حال صادر کردن حکم است،تا

راهی حبس اَبد در قاب دیوارم کند

باز هم امشب نقاب آینه بر چهره داشت

تا یقیناً بیشتر از خویش بیزارم کند

آدم و حوا،سپس هابیل وقابیل و...ولی

من نمی خواهم خدا بیهوده تکرارم کند




موضوع مطلب :


پنج شنبه 90 مرداد 6 :: 12:2 عصر ::  نویسنده : رضا       

قمار عشق  ....

تاس می ریزم.... مثل همیشه تاس می خندد به خیال من  ....

تاس بریز.. جفت شش... مثل همیشه تو بردی  ...

و من هر روز می بازم در قمار روزگار  ...

به چه میخندی؟ به لب های دوخته شده ام یا نگاه سرد خاموشم؟؟

باز هم تاس بریز... من حذف می شوم از بازی....

داور بر می خیزد و با لبخندی دستهایت را می فشارد.... تو بردی...

و با نیشخندی می گوید : بازنده محکوم است به تنهایی....

لبهایت می خندند و چشمان من از شکوه لبخند تو مات می شوند و در این اندیشه ام که زیباترین چیز در دنیا لبخند توست...




موضوع مطلب :


سه شنبه 90 مرداد 4 :: 12:20 عصر ::  نویسنده : رضا       

روحم آغشته به آن زهر سکوتی ست که در باور من مثل عطش میماند

تشنه روح من است

واژه ها در قفس تنگ زمان میمیرند

شاعران باز هم از دست خدا دلگیرند

کاش می شد همه ی فاصله ها را برداشت

جای آن واژه ی دیدار گذاشت

کاش می شد همه جا را امشب

رنگ یک رنگی زد

با تو بودن نفس تند مرا میشکند

با تو بودن

مثل آرامش دریای غزل میماند

بی کران و آرام

کاش از دیده شب اشک غزل جاری بود

کاش از تازگی ناب اهورایی چشمان تو می نوشیدم

چشمه ی مرگ کنارم جاریست

و دل خسته ام انگار که محتاج کمی دلداریست

لحظه ها هم نفس تند مرا حس کردند

که پر از خواهش عاشق شدن است

کاش عاشق بودی...




موضوع مطلب :


جمعه 90 تیر 31 :: 2:31 عصر ::  نویسنده : رضا       

زندگی به مرگ گفت:
چرا امدن تو رفتن من است ؟
چراخنده ی تو گریه من است؟
مرگ حرفی نزد!!!
زندگی دوباره گفت :
من با امدنم خنده می اورم و تو گریه
من با بودنم زندگی میبخشم و تو نیستی
!مرگ ساکت بود
زندگی گفت:
رابطه ی من و تو چه احمقانه است
!!!زنده کجا گور کجا!
دخمه کجا نور کجا!
غصه کجا سور کجا!

اما مرگ تنها گوش می داد.
زندگی فریاد زد:

دیوانه لا اقل بگو چرا محکوم به مرگم؟؟؟
و مرگ ارام گفت :
تا بفهمی که تو و دیوانگی و عشق و حسرت بیهوده اید!!!!!!!




موضوع مطلب :


پنج شنبه 90 تیر 30 :: 3:11 عصر ::  نویسنده : رضا       

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد

و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت.

روزی که کمترین سرود

بوسه است

و هر انسان

برای هر انسان

برادری ست .

روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند

قفل افسانه ایست

و قلب

برای زندگی بس است.

روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است

تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی .

روزی که آهنگ هر حرف ، زندگی ست

تا من به خاطر آخرین شعر رنج جستجوی قافیه نبرم.

روزی که هر حرف ترانه ایست

تا کمترین سرود بوسه باشد .

روزی که تو بیایی ، برای همیشه بیایی

و مهربانی با زیبایی یکسان شود .

روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم...

و من آنروز را انتظار می کشم

حتی روزی

که دیگر

نباشم .




موضوع مطلب :


یکشنبه 90 تیر 26 :: 3:40 عصر ::  نویسنده : رضا       

نمیدانم




موضوع مطلب :


شنبه 90 تیر 25 :: 3:28 عصر ::  نویسنده : رضا       

السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)

همچو خورشید تا به کی تنها
همچو مهتاب تا به کی شبگرد

ای همایون،همای پرده نشین
جــــان زهـــرا به آشیــان برگرد

ای رایحه ی دلنشین باغ هستی،
ای خورشید رخ بر کشیده در پس ابر،
ای سفر کرده .... تا کی

تو همچنان در غیبت و چشم به راهانت در شرار هجران...

 ای بقیه الله...

دلدادگانت، هر چند سیه کردار، در انتظار پگاه

و عاشقانت، اگر چه شرمسار، اما دیده به راه،

و زبانشان به سینه سوزیشان گواه،

که:

الی متی احار فیک یا مولای...

میلاد مهدی(عج)، تصنیف سرخ ترانه های انتظار بر شماها مبارک باد




موضوع مطلب :


جمعه 90 تیر 24 :: 3:27 عصر ::  نویسنده : رضا       

 

می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست

آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست

می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد

آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست

می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند

از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است

راســــــتی : یادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو

تاول غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشست

طـــــــرح ویران کـــردنم اما عجیب و ســــــاده بود

روی جلد خاطــــراتم دست طوفــــــان نقش بست




موضوع مطلب :


چهارشنبه 90 تیر 22 :: 12:58 صبح ::  نویسنده : رضا       

عشق چیزی است که

بیشتر ازهر چیزی داشتش را دوست داریم،

و بیشتر از هر چیزی دادنش را دوست داریم ،

و هیچ کس در نمی یابد که عشق همان چیزی است

 که همواره داده می شود .......

و پذیرفته نمی شود

جبران خلیل جبران




موضوع مطلب :


سه شنبه 90 تیر 21 :: 12:33 صبح ::  نویسنده : رضا       

باز دیشب به تو اندیشیدم
تا سحر با دل خود می گفتم
تو که با آن همه غم
تو که با آن هم درد
باز در فکر شقایق بودی
باز دیشب به تو اندیشیدم
یاد تو در دل من مهمان بود
تا سحرگاه به خود پیچیدم
و به چشمان تو اندیشیدم
با خودم می گفتم
چشم تو دریا بود
که به هر باغچه ای جان می داد
و زمانی که زمین تشنه ی روئیدن بود
چشم تو وعده ی باران می داد
باز دیشب به تو اندیشیدم
شب بارانی من
چه شب خاطره انگیزی بود
که تو بودی و دگر هیچ نبود ...؟




موضوع مطلب :


<   <<   21   22   23   24   25   >>   >   
 
درباره وبلاگ

پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 17
بازدید دیروز: 51
کل بازدیدها: 337610