دل تنها
دوشنبه 90 مرداد 31 :: 5:53 عصر :: نویسنده : رضا
درگیر ساعت های دنیا دلتنگ شادی های شیرین بی چتر و بارانی نشستیم محکوم باران های سنگین در گیر و دار آرزوها رویای شیرین ِرسیدن بی تاب از عشق تو گفتن بی بال از دنیا پریدن ای عشق طاقت سوز من وای فانوس این دنیای بیدار دیدار با لمس تو ممکن پرواز از دست تو دشوار این سنگ ها، این نارون ها رد عبور کاروانی ست این اسمهای ساکت و سرد از غربت دنیا نشانی ست با من گلوی تشنه ای ماند این ابر ها باران ندارند پایان این افسانه ها کو؟ افسانه ها پایان ندارند مثل کبوترهای عاشق کا ش این دل زخمی رها بود آن سیب های چیده ی سرخ شیرینی دنیای ما بود موضوع مطلب : جمعه 90 مرداد 28 :: 5:21 عصر :: نویسنده : رضا
ای عشــــــــــــــق... ای عشق قدرتی که سراپا صدا شوم یک شعر تازه گویم و قدری رسا شوم وصفت چنان کنم که در آغوش واژه ها، در شعر حافظانه ی چشمت رها شوم آیینه را شکستم از امشب تو می شوم آنقدر می شوم تو که از من جدا شوم انگار در توان بشر نیست وصف تو باید برای از تو نوشتن "خدا" شوم چشمی کنار چشمه ی خورشید تر کنم مثل غزاله های نگاه شما شوم من شاعری که کهنه و فرسوده ام،کجا عنوان پرفروش ترین تازه ها شوم ؟ موضوع مطلب : سه شنبه 90 مرداد 25 :: 3:17 عصر :: نویسنده : رضا
آتش حــــــسرت طی شد به اشک و حسرت و غم روزگار من عمری میان آتش حسرت گداختم یکدم نکرد شکوه دل داغدار من از بسکه سالها به قفس بوده ام دچار صیاد را بگو که قفس شد دچار من فردا لباس آینه باید به تن کنم "تا باشکوه تر بشود سنگسارمن" تنهاتر از همیشه ترا گریه می کنم یاد شما عزیز ترین یادگار من پاییز شد ترا به خدا یک غزل بگو تنها برای شادی روح بهار من ای عمر بگذر از من و بگذار بگذرم تا بیش از این به خویش نیفتد گذار من ویرانه های عشق پر از گور آرزوست ویرانه های عشق پراست از مزار من در وعده گاهمان تو زمن دور می شوی ترسم به انتظار رسد انتظار من باید تو مثل قافیه باشی و من ردیف باشد که تا ابد تو بمانی کنار من موضوع مطلب : دوشنبه 90 مرداد 24 :: 3:30 عصر :: نویسنده : رضا
عجب دنیای بی سامان تنگی ست
شب نا مردمی ها هفت رنگی ست در این شبها که غم را تا نهایت می توان دید که دل را بی درایت می توان یافت در این بستر که انسان در فلاکت غلت می زد در این مرداب تنهایی برای روزنی, نور امیدی در رهایی به هر شاخی, به برگی دست می زد توانی از برای ره سپردن نیست نوایی از برای نی دمیدن نیست در این دنیا که دیدار طلوعی را ز شب هیچ اعتباری نیست چه کس امید فردایی دگر دارد که فردا هر چه دارد نقطه ی تکرار امروز است و امروزش چه بیهوده است بیا تا در شب تنهای مرداب کمندی در میان دل ببندیم که گر روزی بدان مرداب افتیم کمند دل بگیریم و بدین دنیا بخندیم که دنیا رنگ بی رنگیست تمامش وقف دلتنگی ست موضوع مطلب : پنج شنبه 90 مرداد 20 :: 9:21 عصر :: نویسنده : رضا
بارخدایا... از کوی تو بیرون نرود پای خیالم موضوع مطلب : دوشنبه 90 مرداد 17 :: 4:15 عصر :: نویسنده : رضا
وقتی که سرگرم می شوم با عکسهایت مجذوب می مانم رویه چشمهایت گم می شوم آرام در یاد قشنگت آن وقت می افتم به یاد حرفهایت من با سکوتی خالی از درد از حسرت یک واژه از شعر صدایت از آن غروب سرخ و سرمای زمستان بردم نگاهی را به روی ردّ پایت گفتم شقایق را به قلبت می سپارم پیشت بماند تا همیشه تا نهایت تو با نگاه عاشقت آرام گفتی باشد فقط به حرمت این اشکهایت موضوع مطلب : پنج شنبه 90 مرداد 13 :: 1:4 عصر :: نویسنده : رضا
بیگانه نیستند تمام غریبه ها گاهی محبت است مرام غریبه ها وقتی که بی طمع به تو لبخند می زنند موج صداقت است سلام غریبه ها گاهی کسی که با دل آدم غریبه نیست بُر می خورد میان تمام غریبه ها... با این همه هزار هزار آهوی غریب افتاده اند خسته به دام غریبه ها بو می کشند ردّ تو را سایه هایشان تیز است مثل گرگ مشام غریبه ها با آنکه وحشی است ولی گاه می شود آهوی بی پناه تو رام غریبه ها معنای سیب سرخ به دست چُلاق چیست؟ یعنی به نام دوست ، به کام غریبه ها! کاری تر است زخم ، اگر سر برآورد شمشیر دوستان ز نیام غریبه ها! با ما شما غریبه نبودید و نیستید این گونه تلخ نیست کلام غریبه ها! موضوع مطلب : چهارشنبه 90 مرداد 12 :: 12:0 عصر :: نویسنده : رضا
خاک هر شب دعا کرد از ته دل خدا را صدا کرد یک شب آخر دعایش اثر کرد یک فرشته تمام زمین را خبر کرد و خدا تکه ای خاک برداشت آسمان را در آن کاشت خاک را توی دستان خود وَرز داد روح خود را به او قرض داد خاک، توی دست خدا نور شد پر گرفت از زمین دور شد راستی من همان خاک خوشبخت من همان نور هستم پس چرا گاهی اوقات این همه از خدا دور هستم؟!
موضوع مطلب : یکشنبه 90 مرداد 9 :: 7:43 عصر :: نویسنده : رضا
یک برگ دیگر از تقویم عمرم را پاره می کنم ، موضوع مطلب : شنبه 90 مرداد 8 :: 12:24 عصر :: نویسنده : رضا
ترا من بقدر خدا دوست دارم ترا چون حدیث وفا دوست دارم چو حل گشته ام در وجود تو با خون ترا از من و ما ، جدا دوست دارم دلم را کسی جز تو کی می شناسد ترا ای بدرد آشنا ، دوست دارم چو بیمار جان بر لبم از جدایی گل بوسه را چون دوا ، دوست دارم بلای وجودی ، مرا مبتلا کن ز هستی گذشتم ، بلا دوست دارم مگیر از سرم سایه شهپرت را ترا همچو فر هما دوست دارم بشبهای تاریک و تلخ جدایی خیال ترا چون دعا دوست دارم قسم بر دوچشمان غم ریز مستت ترا من بقدر خدا دوست دارم
موضوع مطلب : |
منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 21
بازدید دیروز: 13
کل بازدیدها: 335645
|
||