دل تنها
یکشنبه 90 اردیبهشت 18 :: 9:23 عصر ::  نویسنده : رضا       

پروردگار من!
من راازهول وهراسهای دنیاوغم واندوه های آخرت رهایی ببخش.
ومن راازشرآنان که درزمین ستم میکننددرامان بدار.
خدایا!به که واگذارم میکنی؟بسوی که میفرستی ام؟؟؟
بسوی آشنایان ونزدیکان؟؟
تاازمن ببرندوروی برگردانند.
یابسوی غریبان وغریبه گان تاگره درابروبیافکنندومراازخویش برانند؟؟
یابسوی آنان که ضعف مرامیخواهندوخواری ام راطلب میکنند؟؟
من بسوی دیگران دست درازکنم؟
درحالیکه خدای من تویی وتویی کارسازوزمامدارمن.
ای توشه وتوان سختیهایم!
ای همدم تنهایی هایم!
ای فریادرس غم وغصه هایم!
ای ولی نعمتهایم!
ای پشت وپناهم درهجوم بیرحم مشکلات!
ای مونس ومامن ویاورم درکنج عزلت وتنهایی وبی کسی!
ای تنهاامیدوپناهگاهم درمحاصره ی اندوه وغربت وخستگی!
ای کسیکه هرچه دارم ازتوست وازکرامت بی انتهای تو!




موضوع مطلب :


شنبه 90 اردیبهشت 17 :: 9:49 عصر ::  نویسنده : رضا       

دست در دست من داشتی ،

دل با دل او ،

چشم در چشم دیگری...

من محتاج دلت بودم ،

او مست چشمت ،

دیگری در هوس دستانت ،

بیچاره من و او ،

بد بخت دیگری....




موضوع مطلب :


شنبه 90 اردیبهشت 17 :: 9:48 عصر ::  نویسنده : رضا       

صبح روزی ، پشت در می آید و من نیستم

قصه دنیا به سر می آید من نیستم

یک نفر دلواپسم این پا و آن پا می کند

کاری از من بلکه بر می آید ومن نیستم

خواب و بیداری خدایا بازهم سر می رسد

نامه هایم از سفر می آید و من نیستم

هرچه می رفتم به نبش کوچه او دیگر نبود

روزی آخر یک نفر می آید و من نیستم

در خیابان در اتاقم روی کاغذ پشت میز

شعر تازه آنقدر می آید و من نیستم

بعد ها اطراف جای شب نشینی های من

بوی عشق تازه تر می آید ومن نیستم

بعد ها وقتی که تنها خاطراتم مانده است

عشق روزی رهگذر می آید ومن نیستم




موضوع مطلب :


چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 :: 1:26 عصر ::  نویسنده : رضا       

در باغی چشمه‌ای‌بود و دیوارهای بلند گرداگرد آن باغ، تشنه‌ای دردمند بالای دیوار با حسرت به


آب نگاه می‌کرد. ناگهان خشتی از دیوار کند و در چشمه افکند. صدای آب مثل صدای یار شیرین


و زیبا به گوشش آمد. آب در نظرش شراب بود. مرد آنقدر از صدای آب لذت می‌برد که تند تند


خشت‌ها را می‌کند و در آب می‌افکند.


آب فریاد زد: های، چرا خشت می‌زنی؟ از این خشت زدن بر من چه فایده‌ای می‌بری؟


تشنه گفت: ای آب شیرین! در این کار دو فایده است. اول اینکه شنیدن صدای آب برای تشنه


مثل شنیدن صدای موسیقی رُباب است. نوای آن حیات بخش است، مرده را زنده می‌کند. مثل


صدای رعد و برق بهاری برای باغ سبزه و سنبل می‌آورد. صدای آب مثل هدیه برای فقیر است.


پیام آزادی برای زندانی است، بوی یوسف لطیف و زیباست که از پیراهنِ یوسف به پدرش یعقوب


می‌رسید .


فایده دوم اینکه: من هر خشتی که برکنم به آب شیرین نزدیکتر می‌شوم، دیوار کوتاهتر می‌شود.


خم شدن و سجده در برابر خدا، مثل کندن خشت است. هر بار که خشتی از غرور خود بکنی،


دیوار غرور تو کوتاهتر می‌شود و به آب حیات و حقیقت نزدیکتر می‌شوی. هر که تشنه‌تر باشد


تندتر خشت‌ها را می‌کند. هر که آواز آب را عاشق‌تر باشد. خشت‌های بزرگتری برمی‌دارد.




موضوع مطلب :


چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 :: 1:21 عصر ::  نویسنده : رضا       

یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند
یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند
یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم
که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد
یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم
چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باشد




موضوع مطلب :


یکشنبه 90 اردیبهشت 11 :: 6:49 عصر ::  نویسنده : رضا       

سخنی با خدای خود
نزدیک ترین نقطه به خدا هیچ جای دوری نیست.نزدیک ترین نقطه به خدانزدیک ترین لحظه به اوست،وقتی حضورش را درست توی قلبت حس میکنی، آنقدر نزدیک که نفست از شوق التهاب بند می آید.

آنقدر هیجان انگیزکه با هیجان هیچ تجربه ای قابل مقایسه نیست.تجربه ای که باید طعـــمش را چشید. اغلب درست همان لحظه که گمان می کنی در برهوت تنها ماندی، درست همان جا که دلت سخت می خواهد او با تــــو حرف بزند،همان لـــحظه که آرزو داری دستان پر مهرش را بر سرت بکشد، همان لحظه نورانی که از شوق این معجزه دلت می خواهد تا آخردنیا از ته دل وبا کل وجودت اشک شوق بریزی وتا آخرین لحظه وجودت بباری.

نزدیک ترین لحظه به خدا می توانددر دل تاریک ترین شب عمرناخواسته تو ویــا در اوج بـــزرگ ترین شــــــــادی دلخواسته تو رخ دهد ,می تواند درست همین حالا باشد و زیباترین وقتی که می تواند پیش بیایدهمان دمی است که برایش هیچ بهانه ای نداری. جایی که دلت برای او تنگ است. زیبا ترین لحظه ی عمر و هیجان انگیز ترین دم حیات همان لحظه باشکوهی است که با چشم خودت خدا را می بینی.درست همان لحظه که می بینی او با همه عظمت بیکرانش در قلب کوچک تـــــــو جا شده است. همان لحظه که گام گذاشتن او را در دلت حس، و نورانی و متعالی شدن حست را درک می کنی.آن لحظه که می بینی آنقدر این قلب حقیر ارزشمند شده است که خدا با همه عظمت بیکرانش آن را لایق شمرده و بر گزیده. و تو هنوز متعجب و مبهوتی که این افتخار و سعادت آسمانی چگونه و ازچه رو از آن تو شده است و این را همیشه بـــــه یــــاد داشته باشید...

" هرگاه با دیگرانید خــــــــود را خـــــــط بزن و هرگاه با خــــــــدائید دیگران را "




موضوع مطلب :


شنبه 90 اردیبهشت 10 :: 5:10 عصر ::  نویسنده : رضا       

به نام خداى بخشاینده مهربان


اى که هرگاه بنده اى از او درخواست کند دهدش و هرگاه چیزى را که نزد او است آرزو کند بدان آرزو رساندش و چون بدو رو کند
به مقام قرب و نزدیکى خویشش ببرد و چون به آشکارى گناهش کند پرده بر گناهش کشد و آن را بپوشاند و چون بر
او توکل کند کفایتش کند و بسش باشد خدایا کیست که بر درگاه تو بار اندازد و میهمان نوازیت خواهد
و تو پذیرائیش نکنى و کیست که مرکب نیاز خود به دربارت خواباند و امید بخششت داشته باشد و تو احسانش
نکنى آیا خوبست که من ناامید از درگاهت باز گردم با اینکه جز تو مولایى را که به احسان نامور باشد
نشناسم چگونه به جز تو امید داشته باشم با اینکه هر چه خیر است بدست تو است و چگونه
به جز تو آرزومند باشم با اینکه خلقت و فرمان از آن تو است آیا براستى امیدم را از تو قطع کنم با اینکه تو
از فضل خویش به من عطا کردى چیزى را که من درخواست نکرده بودم یا مرا بمانند خودم نیازمند سازى با اینکه من به رشته تو
چنگ زدم اى که به رحمتش سعادتمند گردند قاصدان او و دچار بدبختى و عذاب و کیفرش نشوند آمرزش خواهانش چگونه
فراموشت کنم با اینکه تو همیشه به یاد منى و چگونه از یاد تو بیرون روم با اینکه تو همیشه مراقب من هستى خدایا
من به ذیل کرمت دست انداختم و براى دریافت عطاهایت دامن آرزویم را گسترده ام پس مرا بوسیله یگانگى
خالص خود خالص گردان و از زمره بندگان برگزیده ات قرارم ده اى که هر گریخته اى به او
پناه برد و هر جوینده اى به او امید دارد اى بهترین مایه امید و اى بزرگوارترین خوانده شده و اى
کسى که خواهنده اش را دست خالى باز نگرداند و آرزومندش را نومید نسازد اى که درگاه او به روى خوانندگانش باز و پرده اش
براى امیدوار به او بالا زده است از تو خواهم به بزرگواریت که بر من بخشى از عطاى خویش به حدى که دیده ام بدان

روشن گردد و از امیدت بدان مقدار که خاطرم اطمینان یابد و از یقین بدان اندازه که پیش آمدهاى

ناگوار دنیا بر من آسان گردد و بوسیله آن پرده هاى سیاه کوردلى از دیده دل دور شود
به رحمتت اى مهربانترین مهربانان




موضوع مطلب :


دوشنبه 90 فروردین 29 :: 6:45 عصر ::  نویسنده : رضا       

بگو درد دلت را

بگو در دلت را به من ، که سکوت شبانه مرا دیوانه کرده است.

بگو درد دلت را به من، که آسمان بی ستاره مرا دلتنگ کرده است.

بگو درد دلت را به من ، که شبهای بی مهتاب مرا غمگین کرده است.

بگو درد دلت را به من ، که غروب آتشین مرا دلگیر کرده است.

بگو درد دلت را به من ، که آواز قناری مرا عاشق کرده است.

بگو درد دلت را به من ، که چهره خورشید مرا وابسته کرده است.

بگو درد دلت را به من، که شراب عشق مرا مست کرده است.

بگو درد دلت را به من ، که لیلی عاشق مرا مجنون کرده است.

بگو درد دلت را به من ، که خدایم مرا شرمنده کرده است.

بگو درد دلت را به من، که دلم مرا گوشه گیر کرده است.

بگو درد دلت را به من ، که دنیای عاشقی مرا سر به زیر کرده است.

بگو هر چه دل تنگت خواست بگو! بگو از زندگی ، از دنیا ، از چشمان پر از مهرت بگو!

بگو که بغض گلویم چشمان خسته ام را بارانی کرده است




موضوع مطلب :


شنبه 90 فروردین 27 :: 8:42 عصر ::  نویسنده : رضا       


بگو آیا به یاد من دمی سر می کنی یا نه.....

تو هم یادی ز پرواز کبوتر می کنی یانه.....

دل من تشنه و خواهان یک جرعه نگاه توست.....

مرا در شهد چشمانت شناور می کنی یا نه.....

هزاران بار گفتم دوستت دارم عزیز دل

بگو احساس قلبم را تو باور می کنی یانه....

تمام شعرهای سبز و نارنجی برای توست

غزلهای مرا ایا تو از بر می کنی یا نه......

نوشتم نام زیبای تو را بر صفحه قلبم

توایا اسم من را ثبت دفتر می کنی یا نه......

وحرف اخر من این که شبهای سیاهم را

به مهتاب خود منور می کنی یا نه.....




موضوع مطلب :


شنبه 90 فروردین 27 :: 8:30 عصر ::  نویسنده : رضا       

چقدر دلم می خواست یه شب منو تو تنها میشدیم

انقدر کوچیک بود دنیا که منو تو توش جا می شدیم

لیلی یه شب جراتشو میداد امانت دست تو

اون وقت ما تا اخر عمر راهی صحرا میشدیم

اگر ما اونجوری بودیم نیاز به قایقی نبود

اروم سوار موجایه بلند دریا میشدیم

همه میگن که اسمون خم شده زیربارعشق

اون چیزی نیست!

ما واسه هم خم میشدیم ....تا میشدیم

اگر یکی دلش نخواد پاییز تموم شه وبره

تا ته دنیا واسه اون شب شب یلدا میشدیم

چقدر دلم می خواست همه حرفامون رو بخونن

مثال عاشقا واسه تموم دنیا میشدیم

چقدر دلم می خواست دیگه من وتو در میون نبود

همدیگرومی بوسیدیم وتا ابد ما میشدیم

تقویم های ما اگر امروز رو خیلی دوست نداشت

چشمامونو می بستیمو فردا سحر پا میشدیم

چقدر دلم می خواست دلت پیشه یکی دیگه نبود

حتی اگه یه مدتی تنهای تنها می شدیم

باشه برو نداشتن حوصله رو بهانه کن

ما هموناییم که پیش ادما رسوا می شدیم

تجربه ی اومدنت یه درده مثله رفتنت

کاش واسه هم معجزه ی روزمبادا می شدیم

بزار اینو اخره سری یدونه ارزو کنم

کاشکه باهم عاشق هم فقط

تورویامیشدیم .........




موضوع مطلب :


<   <<   26   27   28   29   30   >>   >   
 
درباره وبلاگ

پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 90
بازدید دیروز: 122
کل بازدیدها: 340021