دل تنها
چقدر خوبه ادم یکی را دوست داشته باشه ... نه به خاطر اینکه نیازش رو برطرف کنه .... نه به خاطر اینکه کس دیگری رو نداره .... نه به خاطر اینکه تنهاست .... و نه از روی اجبار.... بلکه به خاطر اینکه اون شخص ارزش دوست داشتن رو داره ..... موضوع مطلب : زندگی گاهی گریست گاهی خنده گاهی بازنده ای گاهی برنده زندگی گاهی عشق و گاهی نفرت گاهی امید گاهی حسرت گاهی افتادن و موندن و بریدن گاهی وقت ها پر گوشودن و پریدن زندگی مثل یه سقفه تو حجوم بی پناهی زندگی عشق و محبت " کندن مرگ و از تباهی زندگی مثل یه جنگه تنها جنگی که قشنگه تو نبرد زندگی عشق حکم تفنگه موضوع مطلب : چقدر سخته دوستش داشته باشی ولی نتونی بگی !؟ موضوع مطلب : ای کاش موضوع مطلب : هی فلانی...می دانی! موضوع مطلب : قلبی که به عشق تو میتپد ، چشمی که از دلتنگی تو میگرید، دستی که در حسرت گرمی دستان تو نشسته ، پاهایی که به امید رسیدن به تو اولین قدم را برداشته! این قلبم است که عاشق تو است ، این چشمهای من است که باران عشق در آن می بارد و این لبهای من است که برایت میخواند شعر دلتنگی را.... وجودم به خاطر فاصله هاست که سرد است ، حضورت در کنارم تنها آرزوی من است، بتاب ای خورشید همیشه تابانم که گرمای تو شامل حال من است! این قلب من است که بی تاب است ، سالهاست که گرفتار است ، به درد عشق دچار است ، دوای دردم هستی ، ای تو که تنها دلیل نفس کشیدنم هستی! دریچه ای رو به خوشبختی باز میکنم و به خیال تو در آسمان تنهایی پرواز میکنم ! بالهایی که به عشق تو هوس پرواز کرده اند ، میرسم به اوج آسمانی که به عشق تو آبی شده ، دل من برای تو ذره ای شده ، دلتنگم و برایت در سقف آبی آسمان مینویسم! مینویسم تا هر جایی بخوانی آنچه درون قلب من است ! دوستت دارم عشق من این تنها حرف دل من است! موضوع مطلب :
عاشقی می خواست به سفر برود.روزها و ماه ها و سال ها بود که چمدان می بست. هی هفته ها را طی می کرد و توی چمدان می گذاشت.هی ماه ها را مرتب می کرد و روی هم می چید و هی سال ها را جمع می کرد و به چمدانش اضافه می کرد. او هر روز توی جیب های چمدانش شنبه و یکشنبه می ریخت و چه قرن هایی را که ته چمدانش جا داده بودو سال ها بود که خدا تماشایش می کردو لبخند می زد و چیزی نمی گفت.اما سرانجام روزی خدا به او گفت: عزیز عاشق فکر نمی کنی سفرت دارد دیر می شود؟ چمدانت زیادی سنگین است. با این همه سال و قرن و این همه ماه و هفته چه می خواهی بکنی؟ عاشق گفت :خدایا عشق سفری دور و دراز است.من به همه این ماه ها و هفته ها و به همه این سال ها و قرن ها احتیاج دارم زیرا هر قدر که عاشقی کنم باز هم کم است. خدا گفت:عاشقی سبک است. عاشقی سفر ثانیه است نه درنگ قرن ها و سال ها.بلند شو و برو و هیچ چیز با خود نبر جز همین ثانیه که من به تو می دهم. عاشق گفت: باشد چیزی با خود نمی برم نه قرنی و نه سالی و نه ماهی و نه هفته ای را. اما خدایا! هر عاشقی به کسی محتاج است به کسی که او را در این سفر دور و دراز همراهی کند به کسی که پا به پایش بیاید به کسی که نامش معشوق است. خدا گفت: نه کسی و نه چیزی. در سفری که نامش عشق است "تنهایی"توشه توست و "بی کسی"معشوقت. و و آن گاه خدا چمدان سنگین عاشق را گرفت و راهی اش کرد. او راه افتاد در حالی که سبک بود و هیچ چیز نداشت جز چند ثانیه که خدا به او داده بود. عاشق راه افتاد و تنها بود و هیچ کس را نداشت جز خدا که همیشه با او بود موضوع مطلب : قلمت را بردار موضوع مطلب : جمعه 89 اسفند 6 :: 6:16 عصر :: نویسنده : رضا
دلیلی برای زندگی موضوع مطلب : |
منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 13
بازدید دیروز: 12
کل بازدیدها: 335894
|
||