زندگی به مرگ گفت: چرا امدن تو رفتن من است ؟ چراخنده ی تو گریه من است؟ مرگ حرفی نزد!!! زندگی دوباره گفت : من با امدنم خنده می اورم و تو گریه من با بودنم زندگی میبخشم و تو نیستی !مرگ ساکت بود زندگی گفت: رابطه ی من و تو چه احمقانه است !!!زنده کجا گور کجا! دخمه کجا نور کجا! غصه کجا سور کجا!
اما مرگ تنها گوش می داد. زندگی فریاد زد:
دیوانه لا اقل بگو چرا محکوم به مرگم؟؟؟ و مرگ ارام گفت : تا بفهمی که تو و دیوانگی و عشق و حسرت بیهوده اید!!!!!!!