سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دل تنها
جمعه 92 مهر 12 :: 10:36 عصر ::  نویسنده : رضا       

استاد ادبیات با نگاهی مطمیین به دانشجویانش گفت

عشق چیست؟
کلاس در همهمه ای فرو رفت و هر کس از گوشه ای
چیزی می گفت
سپس از آنها خواست نظرات خود را بر روی کاغذ بنویسند
و به او تحویل دهند
دختر جوانی بر روی آخرین صندلی کلاس بی آنکه چیزی
بنویسد استاد خود را می نگریست
استاد پوزخندی زد و با طعنه گفت:
حضور در کلاس برای نمره آوردن از این درس کافی
نیست .اگر تنبلی را کنار بگذارید و کمی تلاش کنید مجبور
نمی شوید برای چندمین بار این درس را بگیرید"
تعدادی از دانشجویان نگاه استاد را دنبال کردند تا
مخاطب این جمیت را بیابند و برخی خنده ای کردند
دختر شرمنده و خجالت زده نگاهش را از استاد برگرفت و
مشغول نوشتن شد و بعد از مدتی کاغذ خود را روی میز
گذاشت و از کلاس بیرون رفت
پس از آنکه همه ی کاغذ ها جمع شد
استاد با صدایی بلند شروع به خواندن آنها کرد
و هر جمله ای که از نظرش جای بحث داشت را روی تابلو
با خطی درشت می نوشت
ناگهان نگاهش بر روی برگه ای ثابت ماند. حالت چهره
اش دگرگون شد و چند لحظه ای سکوت کرد و بعد با قدم
هایی آرام و سنگین به کنار تابلو رفت و خطی بر همهی
جمله ها کشید و نوشت "عشق وسیع تر از قضاوت ماست "
و بعد خیره شد به صندلی خالی آخر کلاس
هیچ کدام از دانشجویان متوجه علت این رفتار نشدند .
اما بر روی کاغذی که دست استاد بود اینچنین نوشته شده
بود
"عشق برگه ی امتحان سفیدی است که هر ترم خطی از
غرور بر رویش کشیدی و نخواندی اش !
عشق امروز ،روی صندلی آخر کلاست مرد




موضوع مطلب :



 
درباره وبلاگ

پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 50
کل بازدیدها: 331426