همین که میدانم دفترم هر از چند گاهی به نامت بهارین میشود بس است مگر عشق چیست همان التهاب بی فرجام پروانه و شمع یا همان غنچه منتظر باران بهار که مرگش از سنگینی اولین قطره باران بهار فرا میرسد آری همان که میدانم هنوز آنقدر برایت خاطره ام که وقتی جایم را دیگری میگیرد میگویی . همین کافی است میدانم تا آخرین قطره باران نتوانستی بمانی ولی تا آخرین غنچه میمانم که مرا بشکنی و بمیرانی آمدنت لحظه ایست برای تسلیم روحم به خاک