دل تنها
یکشنبه 90 شهریور 20 :: 9:30 عصر :: نویسنده : رضا
عجب دنیای بی سامان تنگی ست شب نا مردمی ها هفت رنگی ست در این شبها که غم را تا نهایت می توان دید که دل را بی درایت می توان یافت در این بستر که انسان در فلاکت غلت می زد در این مرداب تنهایی برای روزنی, نور امیدی در رهایی به هر شاخی, به برگی دست می زد توانی از برای ره سپردن نیست نوایی از برای نی دمیدن نیست در این دنیا که دیدار طلوعی را ز شب هیچ اعتباری نیست چه کس امید فردایی دگر دارد که فردا هر چه دارد نقطه ی تکرار امروز است و امروزش چه بیهوده است بیا تا در شب تنهای مرداب کمندی در میان دل ببندیم که گر روزی بدان مرداب افتیم کمند دل بگیریم و بدین دنیا بخندیم که دنیا رنگ بی رنگیست تمامش وقف دلتنگی ست. موضوع مطلب : |
منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 22
بازدید دیروز: 13
کل بازدیدها: 336187
|
||