سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دل تنها
دوشنبه 90 خرداد 30 :: 11:7 عصر ::  نویسنده : رضا       

بین گلها تو گل سرسبدی

چه کسی گفته عزیزم! تو بدی

خوب من! حوصله کن قهر بد است

تو که راه دل من را بلدی

ماه من! نیست نه با آن همه نیست

کهکشان پیش نگاهت عددی

خواب و بیداری تو لحظة صبح

چه کسی دیده چنین جزر و مدی

دیگر از حوصله خالی شده‌ام

باید از عشق بگیرم مددی...




موضوع مطلب :


یکشنبه 90 خرداد 29 :: 7:58 عصر ::  نویسنده : رضا       

 باور کن!

 هیچ ستاره ای قبل از آسمان متولد نشده

 نخ بادبادک نگاهت را پایین بیاور ...

 به من نگاه کن

 من اندازه ی همین آسمان برهنه

دوستت دارم...

و....

و ....

شاید کمی بیشتر از آن


به زمین بنگر

آسمان مکان فرداهاست

اکنون به زمین بنگر ای آسمانیه من




موضوع مطلب :


جمعه 90 خرداد 27 :: 5:26 عصر ::  نویسنده : رضا       

حرف های مبهم سهم من از تمام جهان غم نبود ، بود ؟

ایـن زنـدگی شبـیه جـهنـم نبود ، بود ؟

"خیلی خلاصه عرض کنم دوست دارمت"*

این حـرف ها بـرای تو مبـهم نبود ، بود ؟

رفتی ولی قسم به خدا ... نه که عشق من

از جنس عشق های دو عالم نبود ، بود ؟

حـالا بـرای مـردن خـود نذر می کـنم

این یـک نـفـر بـرای تـو آدم نبود ، بود ؟

اصلا مقـصر همه این ها ، عزیز ، مـن

تقصیر چشم های تو هم کم نبود ، بود ؟




موضوع مطلب :


پنج شنبه 90 خرداد 26 :: 12:54 صبح ::  نویسنده : رضا       

نیایش

بخوان ما را

منم پروردگارت - صدایم کن مرا
آموزگار قادر خود را
قلم را، علم را ، من هدیه ات کردم
بخوان ما را
منم معشوق زیبایت - منم نزدیک تر از تو، به تو
اینک صدایم کن
رها کن غیر ما را، سوی ما بازآ
منم پرودگار پاک بی همتا
منم زیبا، که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل
پروردگارت با تو می گوید:
تو را در بیکران دنیای تنهایان - رهایت من نخواهم کرد
بساط روزی خود را به من بسپار
رها کن غصه یک لقمه نان و آب فردا را
تو راه بندگی طی کن - عزیزا، من خدایی خوب می دانم
قسم بر عصر روشن - تکیه کن بر من
قسم بر روز ، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن ، اما دور
رهایت من نخواهم کرد
بخوان ما را
که می گوید که تو خواندن نمی دانی؟
تو بگشا لب - تو غیر از ما، خدای دیگری داری؟
رها کن غیر ما را - آشتی کن با خدای خود
تو غیر از ما چه می جویی؟
تو با هر کس به جز با ما، چه می گویی؟
و تو بی من چه داری؟هیچ!
بگو با من چه کم داری عزیزم، هیچ!!
تویی ز یباتر از خورشید زیبایم - تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا، چیزی چون تو را، کم داشت
تو ای محبوب تر مهمان دنیایم
نمی خوانی چرا ما را؟؟
مگر آیِا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی
ببینم، من تو را از در گهم راندم؟
اگر در روزگار سختیت خواندی مرا ...
اما به روز شادیت، یک لحظه هم یادم نمیکردی !!
به رویت بنده من، هیچ آوردم؟؟
که می ترساندت از من؟
رها کن آن خدای دور
آ‌ن نامهربان معبود
آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت، خالقت
اینک صدایم کن مرا،با قطره اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکیم - آیا عزیزم، حاجتی داری؟
تو ای از ما
کنون برگشته ای، اما - کلام آشتی را تو نمیدانی؟
ببینم، چشم های خیست آیا ،گفته ای دارند؟
بخوان ما را
بگردان قبله ات را سوی ما
اینک وضویی کن
خجالت میکشی از من - بگو، جز من، کس دیگر نمی فهمد
به نجوایی صدایم کن
بدان آغوش من باز است
برای درک آغوشم
شروع کن

یک قدم با تو

تمام گام های مانده اش با من




موضوع مطلب :


دوشنبه 90 خرداد 23 :: 5:25 عصر ::  نویسنده : رضا       

آن شب که دلی بود به میخانه نشستیم

آن توبه ی صد ساله به یک جرعه شکستیم

از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب

ما توبه شکستیم ولی (( دل))

نشکستیم ...




موضوع مطلب :


یکشنبه 90 خرداد 22 :: 12:40 صبح ::  نویسنده : رضا       

هر که خوبی کرد زجرش میدهند

هر که زشتی کرد اجرش میدهند

باستان کاران تبانی کرده اند

عشق را هم باستانی کرده اند

هرچه انسانها طلایی تر شدند

عشق ها هم مومیایی تر شدند

اندک اندک عشق بازان کم شدن

نسلی از بیگانگان آدم شدند




موضوع مطلب :


شنبه 90 خرداد 21 :: 2:41 عصر ::  نویسنده : رضا       

ایستاده
منتظر، بی هراس از تیغ طعنه ها
ایستاده
مومن ، در نبرد با وسوسه ها
یگانه یادگار بهار
بمان که ماندنت دلیل صداقت واژه هاست
عطوفت ، مهر ؛
تا چه اندازه بکار میروند ، در هر صحبت ؟
و تا چه اندازه میفهمند ، در هر صحبت ؟
که چه می گویند
دل ما گدای معنا نیست
ذهن ما حماقت پیشه شده
که نمیداند ؛
در گذر لحظه ها ، در نگاه عابران
صحبت ها ، واژه ها ، عبارت ها
چقدر ثروت دارند
که این الماس بکر
در انتظار دست کاشف
تا دریابد مهر را ، عاطفه را از حاشیه¬ی عادت!
کاش عزیزی سر به سرکشی داشته
قراردادها را آتش بزند
و رسالتی بسازد از مکتب بنفشه
این پیامدار شادمانی
به هر آنچه شایسته¬ی اعتقاد است
لطافت بنفشه خریدنی نیست
آرامش سرو قمت گذاشتنی نیست
و لباس سبز دشت هیچ ، دوختنی نیست !
و آرامش ، سعادت فقط یک واژه نیست
شعف جنس مغازه ای نیست
و عشق ، هیچ
آموختنی نیست
و شاید ، تنها جایی که نیست
کتابخانه باشد !
باشد از این پس بیاموزیم
صحبت نسیم را جدی بگیریم !




موضوع مطلب :


جمعه 90 خرداد 20 :: 12:48 صبح ::  نویسنده : رضا       
پرسید چقدر مرا دوست داری ؟
سکوتی کردم . چند لحظه به چشم هایش خیره شدم ...
گفتم : دوستت دارم به آن اندازه ای که عاشقتم . عاشق یک عشق واقعی . عاشق تو ...
عاشقی که برای رسیدن به تو لحظه شماری می کند .
به عشق این لحظه های انتظار * دوستت دارم * .
به اندازه ی تمام لحظات زندگیم تا آخر عمر عاشقتم ...
به عشق اینکه تو را تا آخرین نفس دارم * دوستت دارم * .
به عشق اینکه گاهی با تو و گهگاهی به یاد تو . در زیر باران قدم میزنم . عاشق بارانم . . .
به عشق آمدن باران و به اندازه ی تمام قطره های باران * دوستت دارم * .
به عشق تو به آسمان پر ستاره خیره می شوم .
به اندازه ی تمام ستاره های آسمان * دوستت دارم * .
به عشق دیدنت بی قرارم . حالا که تو را دارم هیچ غمی جز غم دلتنگی ات در دل ندارم .
به اندازه ی تمام لحظات بی قراری و دلتنگی * دوستت دارم * . . .
من که عاشق چشم هایت هستم . عاشق گرفتن دست های مهربانت هستم
به عشق آن چشم های زیبایت * دوستت دارم * .
لحظه های عاشقی با تو چقدر شیرین است .
آن گاه که با تو هستم یک لحظه تنها ماندن نفس گیر است ...
به شیرینی لحظه های عاشقی * دوستت دارم * .
من که تنها تو را دارم . از تمام دار دنیا فقط تو را می خواهم . تو تنها آرزویم هستی ...
به اندازه ی تمام آرزو هایم که تنها تویی .
به اندازه ی دنیا که می خواهم دنیا نباشد و تنها تو برای من باشی
به اندازه ی همان تنهایی که یا تنها با تو هستم و یا تنها به یاد تو هستم . ای عشق من ...
ای بهترینم ... به عشق تمام این عشق ها * دوستت دارم * .
پرسیدم : به جواب این سوال رسیدی ؟
این بار او سکوت کرد .
و این بار او با چشم های خیسش به چشم هایم خیره شد ...
اشک هایش را پاک کردم و این سکوت عاشقانه هم چنان ادامه داشت ...
و من باز هم گفتم : به اندازه ی وسعت این سکوت عاشقانه که بین ما برپاست



موضوع مطلب :


پنج شنبه 90 خرداد 19 :: 2:58 عصر ::  نویسنده : رضا       

اگر می دونستی چقدر دوستت دارم سکوت را فراموش می کردی
تمامی ذرات وجودت عشق را فریاد می کرد
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم چشمهایم را می شستی
و اشکهایم را با دستان عاشقت به باد می دادی
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم نگاهت را تا ابد بر من می دوختی
تا من بر سکوت نگاه تو
رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش خداوند ببرم
ای کاش می دانستی
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم هرگز قلبم را نمی شکستی
گر چه خانه ی شیطان شایسته ی ویرانی است
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم لحظه ای مرا نمی آزردی
که این غریبه ی تنها , جز نگاه معصومت پنجره ای
و جز عشقت بهانه ای برای زیستن ندارد
ای کاش می دانستی
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم همه چیز را فدایم می کردی
همه آن چیز ها که یک عمر بخاطرش رنج کشیده ای
و سال ها برایش گریسته ای
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
همه آن چیز ها که در بندت کشیده رها می کردی
غرورت را ...... قلبت را ...... حرفت را
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
دوستم می داشتی
همچون عشق که عاشقانش را دوست می دارد
کاش می دانستی که چقدر دوستت دارم
و مرا از این عذاب رها می کردی
ای کاش تمام اینها را می دانستی




موضوع مطلب :


چهارشنبه 90 خرداد 18 :: 6:2 عصر ::  نویسنده : رضا       

بهر هر یاری که جان دادم به پاس دوستی

دشمنی ها کرد با من در لباس دوستی

کوه پا بر جا گمان می کردمش دردا که بود

از حبابی سست بنیان تر اساس دوستی

بس که رنج از دوستان باشد دل آزرده را

جای بیم دشمنی دارد هراس دوستی

 جان فدا کردیم و یاران قدر ما نشناختند

کور بادا دیده حق ناشناس دوستی

دشمن خویش رهی کز دوستداران دوروی

دشمنی بینی و خاموشی به پاس دوستی




موضوع مطلب :


1   2   3   >   
 
درباره وبلاگ

پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 10
بازدید دیروز: 15
کل بازدیدها: 335484