دل تنها
دوشنبه 92 تیر 17 :: 3:15 عصر :: نویسنده : رضا
جلسه محاکمه عشق بود و قاضی عقل عشق محکوم به تبعید به دورترین نقطه مغز شده بود یعنی فراموشی؛ قلب تقاضای عفو عشق را داشت ولی همه اعضا با اون مخالف بودند قلب شروع کرد به طرفداری از عشق آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن اونرا داشتی ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صداش بودی و شما پاها که همیشه آماده رفتن به سویش بودید حالا چی شده این چنین با اون مخالفید همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند تنها عقل و قلب در جلسه ماندند عقل گفت: دیدی قلب، همه از عشق بی زارند ولی من متحیرم که با وجودی که عشق بیشتر از همه تو را آزرده چرا هنوز از او حمایت می کنی قلب لبخندی زد و گفت: من بدون وجود عشق دیگر قلب نخواهم بود و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کارثانیه قبل را تکرار می کنم و فقط با عشق می توانم یک قلب واقعی با شم پس من همیشه از او حمایت خواهم کرد حتی اگر نابود شوم موضوع مطلب : .لحظه قشنگیه وقتی که یواشکی برگردی تا بتونی عشقتو نگاه کنی ، موضوع مطلب : بارش قطرات باران در سکوت نیمه شب خیابان صحنه ای خیال انگیز را تداعی می کند. موضوع مطلب : |
منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 29
بازدید دیروز: 15
کل بازدیدها: 335503
|
||