دل تنها
شنبه 90 اردیبهشت 31 :: 3:57 عصر :: نویسنده : رضا
بر من و تو روزگاری رفت و عشقی پا گرفت عاقبت چرخ حسود این عشق را از ما گرفت شادمانی بود و من بودم ، تو بودی، عشق بود عشق و شادی با تو رفت و غم مرا تنها گرفت نغمه هامان در گلو بشکست و شادی ها گریخت مرغ رنگین بال عشق ما ره صحرا گرفت بوسه های آتشین بر روی لبهامان فسرد آشنایی های ما رنگ جدایی ها گرفت مرغ بخت آمد به بام خانه ام اما پرید دولت عشق تو را ایام داد اما گرفت داستان چشم گریان مرا از شب بپرس ای بسا گوهر که دست غم از این دریا گرفت جام لبریز امیدم را فلک بر خاک ریخت عشق را از ما گرفت اما چه نازیبا گرفت از فریب روزگار ایمن مشو کاین بلهوس بر سکندر داد ملکی را که از دارا گرفت موضوع مطلب : چه آسان؟ آسمان را هم ز خود راندیم و بر خود آشیانی ساختیم ای دل بیمار ما، بی شک از هر قطره دریا حبابی ساختیم شعله ویرانگر عشقی چرا افروختیم موضوع مطلب : پنج شنبه 90 اردیبهشت 29 :: 3:9 عصر :: نویسنده : رضا
نامه ای از جانب خدا همان دلهای بزرگی که جای من در آن است آنقدر تنگ میشود که حتی یادت می رود من آنجایم. دلتنگی هایت را از خودت بپرس. و نگران هیچ چیز نباش! هنوز من هستم. هنوز خدایت همان خداست! هنوز روحت از جنس من است! اما من نمی خواهم تو همان باشی! تو باید در هر زمان بهترین باشی. نگران شکستن دلت نباش! میدانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند. و جنسش عوض نمی شود ... و میدانی که من شکست ناپذیر هستم ... و تو مرا داری ... برای همیشه! چون هر وقت گریه میکنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد ... چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای ... چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم، صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام! درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم! دلم نمی خواهد غمت را ببینم ... می خواهم شاد باشی ... این را من می خواهم ... تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا. من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم) و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود ... نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد. شبها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟ اما، نه من هم دل به دلت بیدارم! فقط کافیست خوب گوش بسپاری! و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن! پروردگارت ... با عشق ! موضوع مطلب : چهارشنبه 90 اردیبهشت 28 :: 1:36 عصر :: نویسنده : رضا
رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود موضوع مطلب : چهارشنبه 90 اردیبهشت 28 :: 1:34 عصر :: نویسنده : رضا
مسئول کیست .اری خود هستم که اجازه دادم شیطنت عشق مرا کور کند هرچند پشیمان نیستم اگر عشق گناه است؟ پس طاعت چیست ؟ من چه بگویم نیازی به تبرئه خود نمیبینم من هیچ پناهگاهی ندارم تو میتوانی تصور کنی درد چنین سکوتی چیست؟؟؟؟؟؟؟؟ موضوع مطلب : کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم قبل از آنیکه کسی سر برسد ما نگاهی به دل خسته خود می کردیم شاید این قفل به دست خود ما باز شود پیش از آنکه به پیمانه دل باده کنند همگی زنگ پیمانه دل می شستیم کاش در باور هر روزه مان جای تردید نمایان می شد و سوال که چرا سنگ شدیم؟ و چرا خاطر دریایی مان خشکیده ست؟ کاش می شد که شعار جای خود را به شعوری می داد تا چراغی گردد دست اندیشه مان کاش می شد که کمی آیینه پیدا می شد تا ببینیم در آن صورت خسته این انسان را شبح تار امانت داران کاش پیدا می شد دست گرمی که تکانی بدهد تا که بیدار شود خاطره آن پیمان و کسی می آمد و به ما می فهماند از خدا دور شدیم ...... " کاشکی"واژه درد آور این دوران است "کاشکی"جامه مندرس امیدی است که تن حسرت خود پوشاندیم کاش می شد که کمی لااقل قدر وزن پر یک شاپرکی مهربانتر بودیم. موضوع مطلب : شنبه 90 اردیبهشت 24 :: 7:38 عصر :: نویسنده : رضا
تو کجایی ای دوست موضوع مطلب : حالم خوب است موضوع مطلب : سه شنبه 90 اردیبهشت 20 :: 7:27 عصر :: نویسنده : رضا
رسیدن به خداوند، با او بودن در تمامی ابعاد زندگی است، نه فقط در شرایط ممتازی همچون لحظات ارتباط با خدا یا نیایش. همواره باید خداوند را تجربه کرد، به هنگام قدم زدن در جاده، تنفس هوای آلوده، به هنگام شادی، نوشیدن یک نوشیدنی، به هنگام تلاش برای فهمیدن متنی که در حال مطالعه اش هستیم. خداوند در همه این ها آمیخته است و هر موقعیتی برای درک او و گفتن اینکه: خدا با ما است، کافی می باشد.» موضوع مطلب : |
منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 38
بازدید دیروز: 15
کل بازدیدها: 335512
|
||