من پذيرفتم که عشق افسانه استاين دل درد آشنا ديوانه استميروم شايد فراموشت کنمدر فراموشي هم آغوشت کنمميروم از رفتن من شاد باش از عذاب ديدنم آزاد باشآرزو دارم بفهمي درد راتلخي برخوردهاي سرد راآرزو دارم شبي تنها شويلحظه اي هم غصه با غم ها شويآرزو دارم بفهمي درد چيستآنکه بشکسته دلش از درد کيستآرزو دارم دمي عاشق شويسينه سوز و هم دم مشکل شويآرزو دارم بفهمي عشق چيستآنکه هر لحظه بيادت بوده کيستمن سخن کوتا کنم از آرزوآرزويت بوده هر دم آرزومن که هر لحظه تو را ياد کنم با ياد تو هر دم دل خود شاد کنممن که در بازي عشق باخته امدر کنج خرابه خانه اي ساخته امدر کنج خرابه به تو من فکر کنمبا هر نفسم اسم تو را ذکر کنمبا ذکر تو در دل آتش افروخته امدر بازي عشق عاقبت سوخته اممن که هر دم سوخته ام در غم توعاقبت جان بدهم در ره تو . . . !