سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دل تنها
شنبه 92 اردیبهشت 7 :: 12:44 صبح ::  نویسنده : رضا       

آهاى تویى که جاى منو گرفتی!!!
 یادت باشه :
 .
 .
 .
 .
 .
 . .
 خیلی پاستیل دوست داره ...
 هی بهش نگو این کارو کن ؛اون کارو کن, عصبی میشه ....
 وقتی مریضه حالشو بپرس دوس داره بدونه نگرانشی ...
 چیزی را تکرار نکن بدش میاد , نصیحتش نکنی ی وقتا دوس نداره ....
 خسته که باشه صداش دیوونت میکنه یا وقتی از خواب پا میشه ...
 کارتون خیلی دوست داره ی وقت مسخرش نکنی کودک درونش زندست ...
 اون همه چیزِ من بود ؛
 حق ندارى اذیتش کنی ...!!!




موضوع مطلب :


سه شنبه 92 اردیبهشت 3 :: 3:24 عصر ::  نویسنده : رضا       

باز هم نرم و آهسته از متن تاریکی ها می گذرم
و پشت همان هزار پیچ همیشگی برای آسمان ،
شمعی روشن می کنم
و به جای همه شمع ها از پروانه های سوخته ، عذر می خواهم.
بغض را به پاس الفت دیرینه ، می گذارم بماند دیرتر از همه برود
اما حرف من ، چون کاغذ مچاله ای در باد می دود
نمی دانم کجای این بی کجایی پر شتاب آرام می گیرد .
باید بروم
باید دست های بی روز و بی عشقم را از این همه تلاطم رها کنم
تا دورترین های بی روز و بی عشقم را از این همه تلاطم رها کنم
تا دورترین ...




موضوع مطلب :


دوشنبه 92 اردیبهشت 2 :: 3:5 عصر ::  نویسنده : رضا       

میخواهم مدتی بخوابم!
نمی دانم چند روز؟
شاید روزی بیدارشوم
و دنیا به شکل دیگری باشد
و قلب آدم ها...




موضوع مطلب :


جمعه 92 فروردین 30 :: 9:56 عصر ::  نویسنده : رضا       

اینا که تو خیابون راه میرن و...

یهو با خودشون میخندن....

آدمایی ان که با خاطره هاشون زنده ان...

دیوونه نیستن فقط یکم خسته ان...




موضوع مطلب :


جمعه 92 فروردین 30 :: 2:31 عصر ::  نویسنده : رضا       

دیدی غزلی سرود
عاشق شده بود.
انگار خودش نبود
عاشق شده بود.
افتاد شکست زیر باران پوسید
آدم که نکشته بود .
عاشق شده بود




موضوع مطلب :


یکشنبه 92 فروردین 25 :: 10:54 عصر ::  نویسنده : رضا       

عاشق را که برعکس بنویسی می شود قشاع...

دهخدا را که می شناسی؟ لغت نامه اش رو باز کنی نوشته بود:

قشاع یعنی دردی که انسان را از درمانش مایوس می کند.




موضوع مطلب :


یکشنبه 92 فروردین 25 :: 12:27 صبح ::  نویسنده : رضا       

دنیا کوچکتر از آن است که گمشده‌ای را در آن یافته باشی
هیچ‌کس اینجا گم نمی‌شود
آدم‌ها به همان خونسردی که آمده‌اند
چمدانشان را می‌بندند و ناپدید می‌شوند
یکی در مه
یکی در غبار
یکی در باران
یکی در باد
و بی‌رحم‌ترین‌شان در برف
آنچه بر جا می‌ماند
رد پایی‌ست و خاطره‌ای که هر از گاه
پس میزند مثل نسیم
پرده‌های اتاقت را!




موضوع مطلب :


دوشنبه 92 فروردین 19 :: 10:32 عصر ::  نویسنده : رضا       

چقدر دوست داشتم دیگران حرفهایم را بفهمند
و چقدر دوست داشتم نگاه خیس مرا درک کنند
چقدر دلم می خواست یک نفر به من بگوید
چرا لبخندهای تو اینقدر بی رنگ است
اما کسی نبود همیشه من بودم و
من و تنهایی و...
این دفتر شعرم...
و در آخر تنهایی رو دوست دارم چون خیلی تنهاست.......




موضوع مطلب :


شنبه 92 فروردین 17 :: 9:31 عصر ::  نویسنده : رضا       

دیگرنمیگویم گشتم نبود نگرد نیست.
بگذار صادقانه بگویم، گشتم اتفاقا بود. . .
فقط انگارمال من نبود. .
بگذاردیگری بگرد. . .
لابد مال اوست




موضوع مطلب :


شنبه 92 فروردین 17 :: 2:54 عصر ::  نویسنده : رضا       

هوس کوچ به سرم زده شاید هم هجرت.

نمی دانم از این بی دلی ها خسته شدم.

دستانم را به دستان هیچ کس می سپارم و

درد دل می کنم با درختان

دیوانگی هم عالمی دارد.




موضوع مطلب :


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >   
 
درباره وبلاگ

پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 13
بازدید دیروز: 44
کل بازدیدها: 330211